همانگونه که هست

۱۳۸۸ تیر ۲۶, جمعه

بیهوده نبودم
"بود" ﹶم را باور کن،
که شاید فردا در انتهای غم بزرگ دوباره " ﹸرستم"!

۱۳۸۸ تیر ۱۰, چهارشنبه

این روزها با این همه تلخی، این روزها که انگار در مه راه می رویم و هیچ نمی بینیم، تفالی زدم به حافظ، باورتان می شود هنوز می شود با او گفت و از او شنید؛ خواستم شما را هم در این گفتگو شریک کنم. شاد باشید و شکیبا.

الا ای طوطی گویای اسرار /مبادا خالیت شکر ز منقار
سرت سبز و دلت خوش باد جاوید/که خوش نقشی نمودی از خط یار
سخن سربسته گفتی با حریفان/خدا را زین معما پرده بردار
به روی ما زن از ساغر گلابی/که خواب آلوده​ایم ای بخت بیدار
چه ره بود این که زد در پرده مطرب/که می​رقصند با هم مست و هشیار
از آن افیون که ساقی در می​افکند/حریفان را نه سر ماند نه دستار
سکندر را نمی​بخشند آبی/به زور و زر میسر نیست این کار
بیا و حال اهل درد بشنو/به لفظ اندک و معنی بسیار
بت چینی عدوی دین و دل​هاست/خداوندا دل و دینم نگه دار
به مستوران مگو اسرار مستی/حدیث جان مگو با نقش دیوار
به یمن دولت منصور شاهی/علم شد حافظ اندر نظم اشعار
خداوندی به جای بندگان کرد /خداوندا ز آفاتش نگه دار