همانگونه که هست

۱۳۸۷ تیر ۱۱, سه‌شنبه

شب است و شراب و شاهد وشیرینی(2)

شب است. زمانی برای بالا گرفتن سر و تماشای ستارگان در دل آسمان. زندگی ما نیزهمچون پهنه آسمان نقاطی نوارنی در خود دارد. نقاطی که گاه زیاند و گاه کم. اما آنچه باید به یادمان باشد این است که حتی در شبهای ابری نیز ستاره ها هستند. این روزها زیاد به سن وسالم فکر می کنم و انگار اتفاقی از درون در شرف وقوع است. و فکر می کنم در مرز سی سالگی بودن با خودش بسیاری چیزها همراه دارد که از هم اکنون می توانم کم کم لمسشان کنم. عاقلی بیشتر همراه با کوله ای سنگین از مسئولیت. مسئولیت دوست بودن، همسر بودن، فرزند بودن، همکار و زن بودن و البته آدم بودن. انگار کسی از درون به من تشر می زند که دیگر کودکانه و خام سرانه رویا بافتن و در رویا زندگی کردن باید به اتمام برسد. و شاید دستی از درون مرا وادار به خواستن و برخاستن می کند. و همه اینها شاید یعنی این بار؛ نوبت عاقلی باشد یکچندی!

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]



<< صفحهٔ اصلی