همانگونه که هست

۱۳۸۷ خرداد ۱۹, یکشنبه

شب است و شراب و شاهد و شیرینی(1)

انتهای شب است، زمانی که همگان خوابند، شاید بهترین فرصت برای آنکه در فضایی خالی از کدها ونشانه ها در عمق وجود خود آرام فرو بروی و بیندیشی. راستی عمق شما چقدر است؟
امروز معنای زمان را یافتم. امروز زمان را در درست گرفته و لمسش کردم. زبر بود و گوشه های تیزی داشت. امروز وقتی به او که حرف می زد نگاه می کردم، کسی در گوشم می گفت، چهار سال گذشته است. و من امروز تمام چهارسال را دیدم که او نبود و آنقدر نبود که امروز می هراسیدم که نکند هنوز خیال است و زمان چه بی رحمانه مرا به سخره گرفته بود. وگاه خیالم از کنار او که واقعی بود به پرواز در می آمد و باز می گشت به چهار سال، که چگونه زمان مرا گول زد و اینهمه وقت براحتی از کنارم گذشت . اما بالاخره امروز در برابرم ایستاد، امروز که گوشه زبرش را در دست گرفتم و با تمام وجود لمسش کردم، امروز دیگر نتوانست به فریب مرا در ثانیه ها و دقیقه هایش گم کند. امروز می دانستم که چه آسان همچون ماهی رودخانه از میان دستانم می تواند براحتی بلغزد و مرا به دنبال خویش بکشاند. زمان همان غول چراغ جادوست که نباید بند غلامیش باز شود. پس دیگر نمی خواهم آرزوهایم را برآورده کند. فهمیدم اگر آرزوهایم رابه زمان بسپارم معلوم نیست در قبالش از من چه طلب کند. دیگر از او نمی خواهم زود بگذرد یا چگونه بگذرد. دیگر مست دانه های شنی اش نمی شوم.

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]



<< صفحهٔ اصلی