همانگونه که هست

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۵, یکشنبه

آغاز3

سلام به همه؛
دیگه نشد در اتاق کاغذی بمانیم، پس کوچ کردیم و من آمدم اینجا و علی رفت به تصویر مخفی.

.............................................................................
همانگونه ها(2)

اول
راهروهای تودرتو، تالارهای خاموش اما پرهیاهو، چشمانی که از درون قابها و تصویرها به تو می نگرند. از سالیان دور، پیش ازآمدن تو، تا همین سالهای نزدیک ، بوده اند تا تویی بیایی و نگاهشان را سلامی بدهی.

موزۀ هنرهای معاصر، نمایشگاه عکاسی ایران "چشم درون". یک ساعت با تصاویری از ایران وگاه نقاطی دیگر از این دنیای پهناور همراه میشوی، می روی و می روی. سفری از هیاهوی گرم بزرگ شهر تهران به خنکای عکس هایی از زندگی. همه هستند، همه آمده اند تا به تو بگویند که چه ها دیده اند وچه ها شنیده اند، با آنها هم می خندی، هم می گریی. نیکول فریدنی در همان آغاز سفر چنان چشمنوازی می کند که محال است وقتی آنهمه زیبایی را می بینی ، نگویی خدایش بیامرزد! و بر دیوار میانی یکی از تالارها تک عکسی از جوانی با پیشانی بندی قرمز است که با لبخندی بزرگوارانه مادر را می نگرد که با دستانی پیر صورت جوان را در دست گرفته و می گرید که دگر بار کی صورت یوسفش را می بیند، و تو ناگاه به صدای بلند می پرسی کس می داند او هرگز برگشته است یا نه؟

می گویند این سازۀ زیبا و رازآمیز را دیبا، پسرعموی فرح دیبا ساخته است یا به پیشنهاد او ساخته شده است و مدتها خود او رئیس این موزه بوده است و البته می گویند که او انحرافات اخلاقی نیز داشته و گواه آن نقاشی های معروف اما مورد داری است که در گنجینۀ این موزه خاک می خورند. وقتی آن راهروی حلزونی را در انتهای مسیر سفرت بالا می آیی و سعی می کنی در خاموشی آن اثر بزرگ، عجیب و سیاه رنگ اما به ظاهر سادۀ راز فکر و ماده یا همان زیستن را بیابی با خود می گویی روحت شاد، هرچه بودی یا نبودی، آنچه از تو مانده بس زیباست زیباست.

دوم
برای اکثر آنهایی که ناظری رامی شناسند، آلبوم ها و آوازهایش را شنیده اند شاید آخرین کارهایش چندان دلچسب نباشد. امروز "مولویه" را گرفتیم. ناظری اینک همچون شجریان به تماشای ثمرۀ زندگیش نشسته است. حافظ اش بازگشته، با دستی پر برگشته است. نوشتۀ حافظ ناظری را می خواندم، آنچنان زیبا و پرمغز بود که نشد احسنت نگویمش. فکر کردم آن انشای قدیمی " علم بهتر است یاثروت" را اگر اکنون می نوشتم، می گفتم ثروت هم خوب است بسیار خوب است اگر ثروتت هم مال باشد هم جان وخرد. شهرام ناظری پسر را روانه ینگۀ دنیا، آمریکا، می کند و پسر در نیویورک باز سر در موسیقی سنتی دارد اما می خواهد که طرحی نو دراندازد. بی صدا و بی ادعا، می گوید که سعی کرده در نواختن سه تار کاری کند نو. و عجب کاریست! تکنوازی سه تارش در این آلبوم زیباست و تمام زیباییش در دیگرگونه بودنش است، سیمهای سه تار آشنا این بار در دستان حافظ سخنی تازه می گویند. با اینهمه لذت اما شرمنده بودم که روزی نه چندان دور از ناظری هم نا امید شده بودم که او هم دیگر شکوهی نمی آفریند. فکر کردم چرا ما مردمان اینهمه به قضاوت عجولانه تن می دهیم. چرا صبر نکردیم و آرام و از سر صبر این چنداثر آخر او را به حساب سرگشتگی درخلق دنیایی جدید در موسیقی ایرانی نگذاشتیم که هنرمند مجبور است آنچه می آفریند با دیگران قسمت کند تا شنیده شود تا دیده شود تا درنهایت بشود آنچه که باید بشود و تمام شجاعت آنهایی که پا در عرصه های نو می گذارند در همین است. و ایکاش ما هم شجاعت پذیرش آنها را داشته باشیم نه آنگونه که ما دلمان می خواهد بلکه همانگونه که آنها هستند. سخن ناظریها غریب نیست، قریب است.

سوم
امروز خوشحالم، چرا که دانستم زیر این پوستۀ رو به مرگ و پوسیدگی این سرزمین نغمه ای جدید درحال تولد است.

1 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]



<< صفحهٔ اصلی